آغاز داستان

ازدواج لرد سنت سایمن (Lord Robert St. Simon) و پایان غریب آن، مدت‌ها است که دیگر نقل محافل والایی که داماد بداقبال در آن رفت‌وآمد دارد نیست. ماجراهای جنجالی دیگری آن را تحت‌الشعاع قرار داده‌اند و جزئیات وسوسه‌انگیزتر آن‌ها توجه علاقه‌مندان غیبت و شایعه‌پراکنی را از این ماجرای چهارساله به خود معطوف داشته‌اند. ازآنجاکه من دلایلی در دست دارم که حقایق امر هیچ‌گاه به‌طور کامل افشا نشد؛ و ازآنجاکه دوست من شرلوک هولمز سهم قابل‌توجهی در روشن کردن موضوع داشت، احساس می‌کنم که هیچ دفتر خاطراتی از عملیات او بدون ذکر چیزکی از این جریان شگفت‌انگیز کامل نخواهد بود.

چندهفته‌ای پیش از ازدواج خودم بود، در ایامی که من هنوز در خیابان بیکر با هولمز همخانه بودم که روزی او در پایان پیاده‌روی بعدازظهر خود، وقتی به منزل بازگشت نامه‌ای را روی میز در انتظار خود یافت. من تمام‌روز در اتاق مانده بودم، چون هوا ناگهان همراه وزش بادهای مرتفع پاییزی بارانی شده بود و گلوله شمخالی که به‌عنوان یادگار شرکتم در جنگ افغانستان در یکی از پاهای خود به وطن بازگردانده بودم، با مداومت ملال‌آوری تیر می‌کشید. درحالی‌که روی صندلی راحتی لم‌داده و پاهای خود را روی صندلی دیگری گذاشته بودم، خود را در انبوهی روزنامه غرق کرده بودم تا سرانجام وقتی از اخبار روز اشباع شدم، همه را به یک‌سو افکندم و باحالتی بی‌قرار به آرم بزرگ و برجسته پاکت روی میز خیره ماندم و کاهلانه از خود می‌پرسیدم کدام شخصیت والا تبار دوست مرا مخاطب قرار داده است.