آغاز داستان

آن روز هردو ما کنار آتش بخاری دیواری منزل هولمز نشسته بودیم که ناگهان هولمز بدون مقدمه گفت:

«دوست عزیز من، زندگی عجیب‌ترین و شگفت‌انگیزترین مسئله‌ای است که تاکنون بشر توانسته آن را کشف کند. ما به‌ندرت جرئت مواجه‌شدن با مسائلی را داریم که کاملاً در زندگی روزمره ما هر روز به چشم می‌خورد و یا وجود دارد. اگر روزی بتوان از این پنجره به بیرون پرواز کرد و تمامی اتفاقات دور و اطراف را نگاه نمود تازه متوجه خواهیم شد زندگی چقدر بالا و پایین دارد»

در پاسخ به سخنرانی فیلسوفانه او گفتم:

«و من هنوز هم نتوانسته‌ام در برخی موارد قانع شوم. پرونده‌هایی که روی کاغذ به رشته تحریر درمی‌آید به‌خوبی و وضوح حقایق را به گوش قانون می‌رسانند. گزارش‌های پلیس هم که واقعیات را در بر دارد نیز به آن اضافه می‌شود ولی نتیجه چه می‌شود، گاهی چنان قضایا با یکدیگر تداخل پیدا می‌کند که تشخیص حق از باطل بسیار مشکل می‌شود.»

هولمز گفت:

«البته همیشه باید حقایق را طبقه‌بندی کرد و آنچه را که اولویت دارد در نظر گرفت، گاهی اوقات گزارش پلیس هم نمی‌تواند منبع اصلی حقیقت باشد به همین جهت من همیشه به مشاهدات خودم بیشتر ایمان دارم. گاهی اوقات وجود یک سری مسائل غیرطبیعی منجر به ایجاد یک مشکل غیرعادی می‌شود.»