فریدون سه پسر داشت
با تشکر از دوست گرامی سرکار خانم «نسیم علاسوندیان» برای کمک به آمادهسازی این کتاب
آغاز داستان
شاید همه چیز با مرگ ناصری آغاز شد.
دیشب مغزش از کار افتاد. «ملاقات ممنوع» روی در را برداشتهاند، هیچ ملاقاتکنندهای نیست. عبدالناصر ناصری آرام روی تخت خوابیده، لولهها از بینیاش گذشتهاند، و تصویر مونیتور سمت راستش میپرد. نورهای عمودی پنجره که به سختی از لای پردهی ضخیم میگذرند، او را قطعه قطعه نشان میدهند. دو دستش را روی سینهاش گذاشتهاند، با چشمهای بسته، خط ابروهای ملایم، مژههای تابیدهی بلند، و ریش شانهخوردهی خاکستری، یکی سیاه یکی سفید. ناصری آرام گرفته است. دستهای از موهای صاف جوگندمیاش که روی متکا پخش شده، صورتش را قاب گرفته است. یک گلدان کاکتوس کوچولو جلو تختش در نور مونیتور سمت راست که مدام میپرد، روشن و تیره میشود.
درباره کتاب
این رمان به حوادث پیش و پس از انقلاب سال ۵۷ میپردازد.
مجید، شخصیت محوری داستان است که بیشتر بخشهای داستان را از زبان او میشنویم.
توصیهی فریدون پدر خانواده به این چهار پسر (ایرج، سعید، اسد، مجید) این بود که از فعالیتهای سیاسی به دور باشند. این چهار پسر هرکدام عقایدشان با هم متفاوت بود.
بیشتر داستان کتاب با خیال و واقعیت همراه است. مجید امانی به علت مشکلات روانی در تیمارستانی در آلمان بستری است. مجید امانی همراه برادرهایش شروع به چاپ اعلامیه و توزیعش و مبارزه علیه نظام حاکم میکند.
برادرش ایرج به خاطر همین مبارزات، اعدام میشود. پدر خانواده فریدون امانی، میتوانست با نفوذی که داشت پسرش را از حکم اعدام نجات دهد اما چون اتمام حجتهایش را با پسرانش کرده بود این کار را انجام نداد.